Saturday, January 6, 2018

چرا انسان‌ها شورش می‌کنند؟





آقای سعید مدنی در پایان این مقاله شتابزده به رهبران جمهوری اسلامی رهنمود میدهد که برای جلوگیری از سرنگونی محتوم به دست مردم ایران به بازبینی ریشه های قیام بپردازند :

اما در عین حال جای آن دارد تا نه فقط دولت بلکه همه ارکان نظام به بازبینی ریشه‌های رخدادهای روزهای اخیر و توالی بحران‌ها و شورش‌ها بپردازند تا از انفجارهای بعدی و خسارات حاصل از آن پیشگیری کنند


* * * * *

چرا انسان‌ها شورش می‌کنند؟
سعید مدنی 
پژوهشگر مسایل اجتماعی
در تحلیل‌ها و مصاحبه‌های منتشر شده پیرامون حوادث و وقایع اخیر در نزدیک به هفتاد شهر کوچک و بزرگ کشور عناوین و نام‌های متعددی مثل جنبش ، انقلاب، اعتراض و اغتشاش به کار برده شده است. هریک از این اصطلاحات حاوی بار معنایی خاصی هستند و استفاده کنندگان از آنها نیز متناسب با مواضع و قضاوت خود در تایید یا رد این وقایع یکی از این عناوین را برگزیده‌اند. اما فارغ از هرگونه داوری، بدون آنکه بخواهم بر ارزش و اعتبار این حوادث پافشاری کنم، یا آن را بی‌قدر و ارزش بدانم و تقلیل دهم، برای توصیف شان از اصطلاح شورش استفاده می‌کنم. 
شورش عبارت است از خشونت سیاسی نسبتا خودجوش و غیر سازمان یافته همراه با مشارکت مردمی قابل ملاحظه، شامل اعتصابات سیاسی خشونت بار، اعتراضات علنی، درگیری‌های سیاسی و محلی. تمایز اساسی میان آشوب و انقلاب، میزان سازمان یافتگی و تمرکز خشونت است. تجربه انقلاب اسلامی نشان می‌دهد که چگونه یک شورش یا اعتراض می‌تواند به انقلاب ختم شود؛. اما خطاست اگر تصور شود هر شورشی آبستن یک انقلاب است. در عین حال شورش را هرگز نمیتوان توطئه نامید. توطئه خشونت سیاسی بسیار سازمان یافته و همراه با مشارکت محدود شامل سوء قصدهای سیاسی سازمان یافته، تروریسم در مقیاس کوچک، کودتا و آشوب ساختگی است. تجربه سقوط دولت چهارده ماهه ماهه علی امینی و جایگزینی دولت اسدالله علم به جای آن در سال ۱۳۴۱ با توطئه دربار و پس از وقوع اعتراضات شهری و دانشجویی از نمونه های برجسته توطئه در تاریخ معاصر ایران است. 
از سوی دیگر شورش با جنبش متفاوت است. جنبش اجتماعی کوششی است هماهنگ و مستمر که توسط یک یا چند گروه اجتماعی برای رسیدن به هدف یا اهداف مشترک دنبال می شود. معمولاً اهداف جنبشهای اجتماعی میتواند طیف وسیعی از حفظ، جایگزینی یا حتی انهدام یک نهاد اجتماعی را شامل شود؛ اما شورش فاقد هدف یا اهداف مشخص و هماهنگ است، اگرچه نطفه هر جنبشی عموما در یک اعتراض یا شورش بسته میشود. بنا بر شواهد موجود وقایع و حوادث اخیر تا این لحظه جز شورش نیست، زیرا:
-فاقد هدف یا اهداف روشن یا مطالبات مشخص است.
-فاقد سازماندهی و رهبری معین است.
-هنوز نمیتوان در مورد استمرار و تداوم آن قضاوت روشنی داشت.
-فاقد هویت یا ایدئولوژی مشخص است.
با این وجود این هرگز نمی‌توانیم با قاطعیت ادعا کنیم این شورش‌های اجتماعی منتهی به جنبش، انقلاب یا حتی توطئه و کودتا منتهی نمی‌شود. حتی به دلایلی نمی‌توانیم درباره جهت گیری این اعتراضات در صورت تداوم احکام قاطعی صادر کنیم. 
شورش یا اعتراض فارغ از ماهیت آن می‌تواند مورد استفاده یا سوء استفاده قرار گیرد؛ اما این امر هرگز به معنای بی‌ارزش بودن یا خود به خودی بودن شورش نیست. هر شورشی نمایانگر اعتراض همه یا بخشی از جامعه است نسبت به نابسامانی‌های موجود و نشانه‌ای است از بحران. از این رو شناخت ماهیت شورش و علل وقوع آن - حتی در صورت توقف یا سرکوب - اهمیت زیادی دارد. 
شورش عموما با خشونت همراه است. انضمام خشونت به شورش هرگز نباید دستمایه سوء استفاده ارباب قدرت قرار گیرد یا بهانه ای برای سرکوب آن شود؛ زیرا این خشونت زاییده خشونت های پیشین است که بر جمعیت شورشی اعمال شده است. 
هر شورشی زاینده پتانسیل و نیرویی در جامعه است که جهت گیری و مسیر آن موکول به واکنش و روش برخورد نیروهای سیاسی-اجتماعی با آن است. این نکته از آن جهت حائز اهمیت است که نشان می‌دهد سکوت، انفعال یا کم توجهی بسیاری از افراد و گروه‌های مرجع به ویژه نیروهای دمکرات و ضد خشونت، تحول خواهان و اصلاح طلبان نسبت به وقایع اخیر ممکن است میدان را برای سوءاستفاده و موج سواری مجانی نیروهایی مانند سلطنت طلبان یا پوپولیست‌ها و حتی فاشیست‌ها و خشونت طلبان فراهم کند، تا آنجا که کل جنبش دمکراسی خواهی را در معرض تهدید قرار دهد.


شورش ها عموما با سطوحی از اعتراض و خشونت همراه هستند. در انقلاب فرانسه شورشگر به افرادی گفته می‌شد که به طرزی غیرمسئولانه در صدد ایجاد آشوب‌های داخلی بودند. در هر شورشی میزانی از خشونت گزارش می‌شود. خشونت سیاسی به تمامی حملات جمعی اطلاق می‌شود که در درون یک اجتماع سیاسی علیه رژیم سیاسی، بازیگران آن - شامل گروهای سیاسی رقیب و صاحب منصبان - یا سیاست‌های آن صورت می‌گیرد. این مفهوم نمایانگر مجموعه‌ای از حوادث است که وجه مشترک تمامی آنها استفاده واقعی از خشونت یا تهدید به کاربرد آن است؛ اما این تبیین به این خصیصه محدود نمی‌شود. 
بنا براین گفت‌و‌گو درباره خشونت در شورش‌ها منحصر به معترضاین نیست بلکه نظام مستقر نیز در جریان وقوع شورش‌ها از زور بهره فراوان می‌برد. خشونت از آن جهت در جریان شورش‌ها مورد نقد و نفی قرار می‌گیرد که به طور کلی انسان‌ها و منابع را نابود می‌کند و به ندرت موجب انباشت یا بهبود وضع می‌شود. مشارکت کنندگان در یک خشونت سیاسی چه حاکم و چه محکوم ممکن است آن را ابزاری برای بیان تقاضاهای سیاسی خود یا مخالفت با سیاست‌های نامطلوب را بدانند. برای نظام‌های مستقر نیز متقابلا خشونت ابزار اعمال قدرت و کنترل نظم موجود است.
با این وجود این در دنیای امروز با وجود شیوع قابل توجه خشونت آن را مقوله‌ای متعارف در تحول اجتماعی نمی‌دانند و در موازین حقوق بین‌الملل دولت‌ها از نقض قواعد حقوق بنیادین بشر دوستانه در شورش‌ها و اعتراضات منع شده‌اند. در قانون اساسی نیز در اصل نهم تصریح شده که: هیچ فرد یا گروه یا مقامی حق ندارد به نام ‌استفاده از آزادی به استقلال سیاسی‌، فرهنگی‌، اقتصادی‌، نظامی و تمامیت ارضی ایران کمترین خدشه‌ای وارد کند و هیچ مقامی حق‌ ندارد به نام حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور آزادی‌های مشروع‌ را، هر چند با وضع قوانین و مقررات‌، سلب کند.
در حوادث و رویدادهای ۸ دی و پس از آن خشونت به اشکال گوناگون مشاهده شد. در میان ناظران سیاسی اصلاح طلب عده‌ای با برجسته کردن شواهدی که نشان می‌داد برخی از معترضان رفتارخشونت آمیز داشته‌اند به نقد و رد اعتراضات پرداختند و تا آنجا پیش رفتند که مجوز سرکوب و اعمال خشونت از سوی نظام و نظامیان را صادر کردند. خشونت عموما به بازتولید خشونت ختم می‌شود و سرمایه‌های انسانی و مادی را نابود می‌کند، بنا براین در شرایط کنونی ایران کمتر نیرویی در داخل کشور است که از کاربرد خشونت برای پیشبرد تغییر دفاع کند. در عین حال خشونت دو سویه دارد و متقابل است؛ محصول رفتار متقابل معترضان و نیروهای مقابله کننده است؛ از آن مهم‌تر، خشونت معترضان نمود و نتیجه رفتارهای پیشین حاکمان با آنان و حاصل تحمیل وضعیت نامطلوب بر معترضان است. در واقع با دیدن اعتراضات اخیر پیش از هر قضاوت و داوری باید به این سؤال پاسخ داد: چرا انسان‌ها شورش می‌کنند؟

دلایل شورش ها
از جامع‌ترین نظریه‌ها در توجیه کنش‌های جمعی خشونت آمیز فرضیه اساسی ناکامی - پرخاشگری است. بر اساس این نظریه هرچه ناکامی و سرخوردگی بیشتر باشد، کمیت پرخاشگری علیه منبع ناکامی نیز بیشتر خواهد بود و هرچه شدت محرومیت بیشتر باشد، حجم خشونت نیز بیشتر خواهد شد.
سرخوردگی شدید می‌تواند باعث انگیزش انسان‌ها برای حملات شدید کوتاه مدت یا حملاتی طولانی‌تر و ملایم‌تر به عوامل ایجاد سرخوردگی گردد. این که خشونت چگونه اعمال گردد، احتمالا تابعی است از دستاورد مورد انتظار و بیم از مجازات که در خشونت سیاسی بنا به موقعیت تعیین می‌گردد. بدین ترتیب شدت محرومیت هم بر شدت خشونت و تلفات انسانی و فیزیکی جسمی و هم بر دوام خشونت تاثیر می‌گذارد.
توالی علی در خشونت سیاسی با بروز نارضایتی آغاز می‌شود؛ در مرحله دوم این نارضایتی بدل به امرِ سیاسی بدل می‌شود و نهایتا به تحقق عمل خشونت آمیز علیه فرادستان، دولت یا نظام سیاسی یا دیگر بازیگران می‌انجامد، پدیده‌ای که در جریان اعتراضات چند روز اخیر شاهد بودیم. 
در حوادث مشهد اعتراضات با شعار علیه دولت و مسئولان معیشت مردم آغاز شد. اینکه دعوت کنندگان در این مقطع اصولگرایان افراطی مخالف دولت بودند یا نیرو و افراد دیگری در داخل یا خارج مرزهای ایران، فرعی‌ترین جنبه حادثه است. مهم آن است که در بستر مساعدی از نارضایتی عمومی فرصتی ایجاد شد تا مردم مشهد اعتراض شان را به وضعیت نامطلوب اقتصادی-اجتماعی اعلام کنند؛ اما بلافاصله اعتراضات رنگ و بوی سیاسی گرفت و دامنه آن از شعارها علیه دولت و قوه مجریه فراتر رفته و همه نظام سیاسی را نشانه گرفت. پس از آن نیز گروهی از ناراضیان به علت احساس سرخوردگی و یأس راه خشونت را در پیش گرفتند. نارضایتی حاصل از ادراک محرومیت نسبی، شرط اساسی انگیزاننده مشارکت کنندگان در خشونت جمعی است. اکثر وضعیت‌های روانی مانند ناکامی واز خود بیگانگی که به طور صریح یا ضمنی در برداشت‌های نظری علل خشونت شناخته شده‌اند، ذیل دو مفهوم مرتبط یعنی نارضایتی و محرومیت است.
بنا براین علت خشونت‌ها در اعتراضات اخیر احساس محرومیت نسبی میان معترضان است. محرومیت نسبی تصور وجود شکاف است میان وضعیت موجود انسان‌ها و انتظارات ارزشی و تصورات آنها از آنچه لایق آن هستند. انتظارات ارزشی، کیفیت و شرایطی است که مردم در زندگی خود را مستحق آنها می‌دانند. توانایی‌های ارزشی کالاها و شرایطی است که مردم فکر می‌کنند در صورت در اختیار داشتن ابزارهای اجتماعی میتوانند آنها را به دست آورند و حفظ کنند. آن دسته از شرایط اجتماعی که بدون افزایش تواناییها، سطح متوسط یا شدت انتظارات را افزایش دهند باعث افزایش شدت نارضایتی می‌شوند.
دستاوردهای ارزشی گروه‌های دیگر و وجود وعده‌هایی مبنی بر اعطای فرصت‌های جدید از جمله شرایط کلی‌ای است که چنین تاثیری بر جای می‌گذارد. شرایط اجتماعی وقتی بدون کاهش انتظارات ارزشی انسان‌ها، سطح متوسط موقعیت ارزشی آنها را کاهش دهد نیز به همین صورت باعث افزایش احساس محرومیت و در نتیجه تشدید نارضایتی می‌شوند. 
این موضوع را در دوسطح می‌توان توضیح داد. اول آنکه انقلاب اسلامی و آموزه‌ها و ادعاهای مسئولان امر و حاکمیت پس از انقلاب دائما وعده زندگی بهتری را به مردم داده است. بر این اساس شدت و دامنه انتظارات ارزشی روز به روز بالا رفته است. دولت احمدی نژاد به ویژه در این فرایند نقش بسیار داشت و با شعارهای پوپولیستی بدون آنکه ظرفیتی بر ظرفیت‌های توسعه قبلی کشور بیفزاید انتظارات را افزایش داد. در جریان انتخابات اخیر ریاست جمهوری هم روحانی و هم رقبای او این انتظارات ارزشی را بالاتر بردند. بنا براین از صبح پیروزی روحانی در انتخابات، عموم مردم انتظار داشتند این بار لااقل به آنچه وعده داده شده است برسند. اما همه می‌دانیم که چنین نشد. به عبارت دیگر مردم هر روز شاهد بودند که توانایی‌های ارزشی آنها یعنی منابعی که باید صرف رسیدن آنها به وضعیت بهتر زندگی شود از دست می‌رود و نه تنها تغییری در وضعیت شان حاصل نمی‌شود بلکه امید به آن نیز از دست می‌رود. به این ترتیب روز به روز بر احساس سرخوردگی و ناکامی آنان افزوده شد. 
هر چه شدت نارضایتی بیشتر باشد، احتمال خشونت نیز بیشتر است. به گفته «رانسیمن»، یک صاحب نظر علوم سیاسی، «اگر مردم هیچ دلیلی برای انتظار یا امید به بیش از آنچه دارند نداشته باشند، نسبت به آنچه دارند کمتر ناراضی می‌شوند یا حتی به آنچه دارند شاکر خواهد بود». اما وعده‌های بی‌ثمر و بی‌پایه و بی‌تفاوتی نسبت به نقض آنها از سوی حاکمیت به ویژه در دو دولت احمدی نژاد و روحانی هیزم شعله‌های سرکش خشم و شورش شدند. 
اما چرا شورش نسبت به این بد عهدی امروز و در دولت روحانی رخ داد؟ آیا این به معنای آن است که وضعیت مردم در دولت احمدی نژاد بهتر از دولت روحانی بود؟ آیا این به معنای آن است که همه این ماجرا چنانکه برخی اصلاح طلبان ادعا کرده‍‌اند تنها توطئه‌ای علیه دولت روحانی بود؟ آیا این به معنای وقوع توطئه‌ای سر به مهر از سوی کشورهای متخاصم است؟ 
برای پاسخ به سئوالات بالا از تعبیر«آخرین پر کاه» بهره می‌برم: ضربه یا شوکی که موجب عبور تحمل از آستانه می‌شود. در واقع سال‌ها است که احساس محرومیت نسبی در جامعه ایران شایع شده و هربار به گونه ای خشم حاصل از آن بروز و ظهور دارد. بنا براین وقوع شورش در این مقطع به معنای آسودگی جامعه و به ویژه فرودستان پیش از آن نیست. در واقع طی سال‌های اخیر به ویژه از اواسط دهه ۱۳۸۰ این سرخوردگی و خشم روز به روز افزایش یافت و در ماه‌های اخیر اعتراضات کارگری متعدد، گردهمایی‌ها در اعتراض به صندوق و بانک‌های ورشکسته، افزایش قیمت برخی کالاهای ضروری مثل تخم مرغ، شایعه افزایش قیمت بنزین و بالاخره گزارش گسترده ارقام بودجه مراکز و نهادهای دینی در شبکه‌های اجتماعی، آخرین پر کاه بودند که میزان سرخوردگی و ناامیدی را از استانه تحمل گذراند و به شورش منجر شد.

محرومیت نسبی که اختلاف متصور میان انتظارات ارزشی و توانایی‌های ارزشی تعریف شد چنان کلی است که عام ترین پیش شرط‌‌های هر شورش و اعتراض خشونت آمیز را توضیح می‌دهد. در فرایند اقتصادی اجتماعی پس از دولت اصلاحات سه الگوی متمایز محرومیت را می‌توان در میان طبقات اجتماعی تشخیص داد:
۱)الگوی محرومیت نزولی که در آن انتظارات ارزشی یک گروه نسبتا ثابت باقی می‌مانند اما این تصور وجود دارد که توانایی‌های ارزشی روبه کاهش‌اند،. این الگو در میان طبقات متوسط بسیار رواج داشته است. زیرا آنها چندان به وعده‌های بهبود وضعیت دل خوش نکردند اما در همان حال شاهد بودند که به طور مداوم منابع و امکانات موجود آنها نیز کاهش می‌یابد. در واقع طبقه متوسط در این دوره زمانی پرولتریزه شد.
۲)الگوی محرومیت ناشی از بلند پروازی یا محرومیت آرزویی که در آن توانایی ها نسبتا ایستا است و انتظارات افزایش می‌یابند و تشدید می‌شوند. این پدیده در آغاز دولت روحانی و پس از برجام در میان جوانان بسیار شایع شد. در این مرحله تصور می‌شد با حل مناقشات اتمی راه برای بهبود شرایط هموار خواهد شد. اما دولت در حالی که دائما وعده افزایش و بهبود استانداردهای زندگی را در آینده نزدیک می‌داد نتوانست گام موثری بردارد و جوانانی را که از محل درآمد خانواده ارتزاق می‌کردند ناامید کرد.
۳)الگوی محرومیت پیش رونده که همراه با افزایش شدید انتظارات و کاهش همزمان و شدید توانایی‌ها همراه است. طبقات فرودست شهری و روستاییان اغلب تحت تاثیر این الگو بودند. کمتر نیروی سیاسی در درون حاکمیت، اعم از اصلاح طلب و اصولگرا، شعار بهبود وضع فقر را سر نداد. در واقع سنت تبلیغی و ترویجی نظام جمهوری اسلامی پس از انقلاب بر حمایت از محرومان قرار داشته است. بخشی از پیروزی احمدی نژاد در سال ۱۳۸۴ مدیون تشدید انتظارات محرومان برای زندگی بهتر بود. روحانی نیز در دوره‌های انتخاباتی بر این محور تاکید فراوان داشت. به علاوه ایدئولوژی نظام سیاسی نیز دایما وعده زندگی بهتر به فقرا و محرومان را می‌داد اما سیاست‌های غلط اقتصادی، فساد ساختاری و ناکارآمدی روز افزون نه تنها توانایی فقرا را برای بهبود وضع افزایش نداد بلکه هم بر جمعیت آنها افزود و هم از کیفیت زندگی آنها کاست.
هر سه الگوی محرومیت نسبی که عناصر عِلی یا زمینه ساز خشونت سیاسی است، روزها، ماه‌ها و سال‌های زیادی ادامه یافت و بر شدت سرخوردگی و احساس ناکامی طبقات متوسط و فرودست به ویژه جوانان لحظه به لحظه افزود. در عین حال بستر سیاسی نسبتا منفعل و فقدان نهادهای واسط به ویژه سندیکاها و سازمان‌های سیاسی و صنفی که تاحدی از فشار و شدت این خشم و سرخوردگی می‌کاهد نیز غایب بودند. به این ترتیب مجموعه ساختارهای موجود باد کاشت تا طوفان درو کند. در این میان سهم گروه دوم و سوم در حوادث اخیر بیشتر و بیشتر شد و به این ترتیب محرومیت پیش رونده و محرومیت آرزویی دو گروه تهیدستان شهری و جوانان را پیوند داد تا خشم و اعتراض‌شان را نسبت به بانیان سرخوردگی و محرومیت ابراز کنند. به علاوه از آنجا که بنا بر شواهد موجود میانگین محرومیت در شهرهای کوچک نسبت به شهرهای بزرگ بیشتر و عریان‌تر است این اعتراضات به سرعت در نزدیک به هفتاد شهر توسعه یافت.
بنا براین خشونت‌های روزهای اخیر نه توطئه اصولگرا علیه دولت است و نه توطئه دشمنان و رقبای خارجی علیه نظام؛ پاسخی ایست به سرخوردگی به منظور اعتراض به کسانی که تصور می‌شود عامل ناکامی ها و سرخوردگی‌ها هستند. 
اینکه خشونت سیاسی چه تاثیری بر نظام سیاسی دارد پرسشی مهم است. پاسخ به این سئوال با حجم و نوع خشونت مرتبط است. اما در عین حال هر شورشی اگر چه پس از مدتی خاموش شود، درس‌های عمیق و مفیدی برای رژیم‌های سیاسی دارد. اگر چه کمتر دیده شده که نظام‌های سیاسی از این تجارب درس آموزی کنند و به تجدید نظر در اعمال گذشته خود بپردازند، اما در عین حال جای آن دارد تا نه فقط دولت بلکه همه ارکان نظام به بازبینی ریشه‌های رخدادهای روزهای اخیر و توالی بحران‌ها و شورش‌ها بپردازند تا از انفجارهای بعدی و خسارات حاصل از آن پیشگیری کنند.
در این میان این وقایع درس‌های زیادی برای نیروها و شخصیت‌های سیاسی و اصلاح طلب نیز دارد. آنها در عین حفظ موازین و مواضع اصلاح طلبانه و ضد خشونت نمی‌توانند نسبت به درد و رنج طبقات محروم و مطالبات اقتصادی و اجتماعی جوانان بی‌تفاوت و منفعل باشند. دفاع نامشروط از دولت روحانی و عملکرد ضعیف آن، نه تنها کمکی به دولت نمی‌کند بلکه آن را دچار خطا در محاسبه کرده و در برابر شرایطی غیر منتظره‌ای مشابه روزهای اخیر قرار خواهد داد.
به علاوه نیروهای دمکرات حامی تغییر با فاصله گرفتن از مطالبات اقتصادی و اجتماعی طبقات محروم به ویژه فقرای شهری راه را برای پوپولیست‌ها و خشونت طلبان و سوئ استفاده از نارضایتی آنان هموار می‌کنند. 
یک عضو حزب نازی در سال ۱۹۳۳ علت پیوستن خود را به جنبش نازی چنین توضیح می‌دهد: «مردمی بیگانه از سرزمین و نژاد ما حکومت را به وجو د آوردند؛ طبقه متوسط به دلیل کمبود غذا و کاهش ارزش پول از میان رفت؛ اراذل و اوباش ما را فریب دادند و چاپیدند و در مدت بسیار کوتاهی تمام آنچه را مردم طی قرن‌ها بنیان نهاده بودند، ویران کردند. مردم از ضروریات زندگی بی‌بهره بودند...... من که نتایج فروپاشی اقتصادی را در وجود خود احساس می‌کردم تنها بدین به این دلخوش بودم که جایگاهی در خط مقدم جنبش جایگاهی دارم».